چشــم به راه...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۲ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

یکی را میشناسم که می گوید:تمام دنیا از فاطمه (س) است.اگر او نبود،هیچ نبود.

گفتم:پس ما چی؟یعنی ما هیچی نیستیم؟ما هیچ ارزشی برای خدا نداریم؟

گفت:هرچه قدر خودت را بیشتر به این خانواده نزدیک کنی،ارزشت پیش خدا بالامیرود.

و من همچنان درگیر این حرفم...

چرا نمیتوانم...چرا نمیخواهم...چرا نمی شود...

چرا نمی شود دست به دامان این خانواده شوم...چرا نمیتواند نزدیک شوم...چرا نمیتوانم دلم را گره بزنم به این خانواده...

ریشه هایمان را فرو کرده ایم در مرداب دنیا.آنقــــدر در زمین گشته ایم که از صعود می ترسیم.از تعالی میترسیم.از بالا رفتن میترسیم...

آنقــــدر شیفته مادیات شده ایم که نردبان معنوی  که خداوند برایمان انداخته،از دل عرش تا فرش زمین،نمی خواهیم که هیچ،نمی بینیم...

دلم بندگی میخواهد...

دلم وصل شدن به اهل بیت میخواهد....

دلم عشق میخواهد...معشوق میخواهد...

دلم خیلی چیزها میخواهد....

دلم «انتظار» میخواهد...

خدایا...

توفیق انتظار بهمان عطا کن...

یا نور پنهان پشت ظلمات...

یا سپیده ی تاریکی های عالم...

توفیقمان بده...

دعایمان کن،که سخت محتاج دعاییم...



Aurora .J
۲۸ آذر ۹۴ ، ۰۱:۳۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

من میدانم...

میدانم و هیچ نمیکنم...

میدانم و هیچ نمی گویم...

بعد از هر نمازم بخاطر می آورم, بعد از هر خبر تلویزیون در باره حوداث وحشتناک جهان اطرافم به یاد می آورم، در مدرسه، در خانه، در هر شرایطی به یاد می آورم، اما...

میدانم که تمام مشکلات دور و اطرافم، تمام مشکلات دنیوی، اخروی، روحی و جسمی از کجا سرچشمه میگیرد.میدانم و هیچ نمی کنم...

آقا جانم، میدانم درد ما نبود شماست.میدانم همه تاریکی های وجودم، ظلمت اطرافم و همه بدی ها و ناپاکی ها از نبود نور روشن وجود شماست، شما هستید، نور می دهید،و چه کنیم ما که همچون ابری بسته ایم راه عبور نور را....

جهان اطرافم پر شده از فساد و بدی و ظلم و ستم و دروغ و تهمت و... باز هم بگویم؟ شما که خوب میدانید...شمایید که هر هفته سیاهی نامه اعمالمان اشک بر دیدگانتان می نشاند و ...شرمنده ام از رویتان...

نزدیک تر می آیم، من تاریک شده ام، دلم سیاه شده است.گم شده ام آقا جان، در خودم گم شده ام...

و همه این تاریکی ها و بدی ها و خلاء ها و گمگشتگی ها از نبود شماست...

و من هیچ نمی کنم در برابر غیبتی که هزار و سیصد سال است، در انتظار سیصد و سیزده نفر، در آن به سر میبرید...

آقا جانم، همیشه شما را، یکجوری بیشتر از دیگر امام هایم دوست داشته ام.نمیدانم چرا...اما، هیچ وقت ارادت خالصانه ای خدمتتان نداشته ام.کمکم کنید، با تمام سیاهی وجودم از سپیدی وجودتان میخواهم سپیدم کنید.به سپیدی دل های پاک عاشقانتان...به سپیدی اسمم...


...

Aurora .J
۱۵ آذر ۹۴ ، ۱۵:۴۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر